
در گذشته های دور که فکر می کردم همه چیز از لوله تفنگ می گذرد و اگر آرامشی هم در آن دنیای انقلابی مجالی داشت تا بر خشم انقلابی نسیمی بوزد، با اهرم های انقلابی و با دستاویز به این که هیچ آرامشی جز طوفان انقلابی معنا ندارد همیشه آماده دفاع از خشونت انقلابی بودم و همراه با رفقا مشت ها را گره می کردیم تا خشم انقلابی را یگانه راه نجات بشریت بدانم اما امروز فکر می کنم که آن تفکر ریشه در احساست عمیق انقلابی داشت که از تجزیه و تحلیل مناسبات اجتماعی عاجز بود. نظریه پردازان انقلابی از لقب طوفان توده ها یاد می کردند و یا خشم انقلابی را به ماجراجویی های انقلابی مرتبط می دانستند. آن ها نسخه در هم شکستن دستگاه های دولتی را تجویز می کردند و خشم را اعتراض اجتماعی قلمداد می کردند. و اگر چه همان انقلابیون تمایز آشکاری بین خشم فردی و اجتماعی قائل بودند چرا که فرد هیچ نتیجه ای از خشمش نمی بیند اگر آن را به خشم جمعی پیوند نزند. پیشگامان دست به کار می شدند و در پی سازماندهی لشکر بی دفاع توده های خشمگین می شدند، حال چه باک اگر آن خشم ریشه در عقد ه های فردی داشته باشد. تمایل به خشم کافی بود تا آن را به هدف های انقلابی پیوند زند.
امروز اما خشم اجتماعی از نفس افتاده است و خشم فردی به انواع گوناگون دست به اسلحه می برد تا عقده گشایی کند و خیلی سریع هم به دام قانون می افتد و هیچ پشتیبانی هم ندارد.
خشم در برابر قانون مجرم و در برابر اجتماع قبیح شمرده می شود. انقلابیون خشمگین دیر گاهی است که غایب صحنه هستند و اگر هم تماشاگر صحنه های خشم های فردی باشند ترجیح می دهند در این باره سکوت کنند و در بهترین حالت ممکن است صدای خفه ای شبیه به صدایی که هیچ شبیه به لحن انسان نیست شنیده شود و گذشته را تکرار کند که این خشم ها ماهیت انقلابی ندارد اما بر بستر مناسبات بورژوایی شکل می گیرد و چون خشم فردی کور و در پی تلافی ماجراجویانه است خیلی زود شعله هایش فروکش می کند و تلی از خاکستر وهم آلود از آن بر جای می ماند.
امروز فکر می کنم خشونت چه در شکل اجتماعی یا فردی نتیجه ای جز سرخوردگی و شکست بهمراه ندارد و نیک است تا از آن فاصله گرفت و عواقب آن را جدآ مورد کنکاش قرار گیرد. باشد که هیچ انسانی فکر نابودی انسان دیگری در سر نداشته باشد. به امید ساختن چنین روزهایی.

